بنامِ شهیدان و بیادِ مدافعانِ حرم

وقتی قلم در دست میگیری و از نام او مینویسی، دستانت لرزان و از گفتن خوبیهای مردانه و زیبائیهای وصف ناپذیرش، درمانده و شرمسارش میگردی.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی حرف آور، یوسف اکبری/ وقتی قرار در دلنوشته تحلیلی را مقرر به امروزم نموده و چِرکنویس مدنظر را مروری دوباره بر آن میکردم، چشمم در خبری معطوف گشت و محو در پیامش ماندم، خبری از آمدن یار میداد و بازگشت سفر غریبانه که ۴ سال همه را دیده براهش کرد و دلواپس در ایام غربتش نمود !!!

قلم از دستانم افتاد و اشک از چشمانم جاری شد تا عطر و بوی جانفزایش، روح و روان را صیقل داده و سبکبال در کوی عشقش نمود … .
آری همه کوچه و پس کوچه های شهر را آب میزنند و جارو می کنند. بوی عُود و اسپند و خاک خیس خورده از نقطه نقطه آن بلند گشته و عِطر گُل و بوی گُلاب، همه جایش را معطر به نام و آوازه یار کرده و مست در خوشبوی آن گشته …

زنان و مردانِ بیقرارش؛ دختران و پسرانِ بیتابش؛ بچه ها و کودکانِ چشم انتظارش؛ پدران و مادرانِ دیده براهش؛ همه و همه منتظر آمدن اُویند …
بچه ها و طفلان معصوم کوی عشق، یادگارانِ یادگارِ یاران، بچه شهیدهای بیتابِ شهیدان، بیقرارانِ دیده براهِ جان نثاران و چشم انتظارانِ منتظرِ جانان، همه در پی او و به سراغ او آمده اند …
او که قهرمان امروز و دیروز شهر ماست، نشان قهرمانی را از غوغای دشت نینوا صیاد بر سینه مردانه خود کرده، او صیاد دلهای شکسته ما در شامات بوده و حلب !!! او بی دست و بی سر چونان طوفان بپا کرده، او علمدار عباسیِ شهر ما و بیرقدار حسینیِ در کوچه های ماست، او عاشورائی در کربلا و تاسوعایی در دمشق و او بوی عشق میدهد، بوی زینب و عطر خرابه، سوغاتی او از رقیه، ارزانی بر فخر ما و نشان غرور ماست …

اوئی که نامش علی است و مهندس سر به زیر شهرمان، پاسدار نجیب و سرباز جان بر کف ما، اوئی که روزی هم کوچه بازاری ما بوده، همه از خوشروئی او و مهربانیهای او قصه ها میگویند و داستانها میسرایند ‌…

وقتی قلم در دست میگیری و از نام او مینویسی، دستانت لرزان و از گفتن خوبیهای مردانه و زیبائیهای وصف ناپذیرش، درمانده و شرمسارش میگردی.
محال است از او که شاهد زنده ماست، شهید عشق ما و شهیر شهر ماست، قلم برداری و بر قامت رعنا و همت والایش چیزی بگویی و دلنوشته ای را بازگو نمائی …

آنگاه که صلابت چشمان و غربت بی ریایش را تجسم در افکارت میکنی، آنموقع میفهمی او یاس و ناامیدی را هم مایوس در عزمش نموده وبا دستانِ بسته و جسمِ بی سر و جانِ شیدائیش، هرچند خسته و غریب پا در قتلگه عشاق گزارده، لیکن کرامتش چون ابریست بهاری و سخاوتش مانند خورشید و وجود پاک و زلالش، سرچشمه صبوری بوده و شکیبائی …

ای روشنائی خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشنا
ای برتر از سراچه خورشید، ای شهید
” شرمنده راست قامتان ره عشقیم”

انتهای پیام/