خون او تفسیر این اسرار کرد

بازگویی زیبایی و عظمتی که حسین در عاشورا آفرید، نه به قلم ممکن است. نه به زبان. و بازنمایی آن نه در توان زیباترین تابلوهای هنرمندان است و نه در هنر پرده‌های سینماگران. به‌رغم آن، هرکسی از آن واقعه ترنم دل خود می‌کند. بلبل به غزل‌خوانی و قمری به ترانه...

مالک رضایی: حرف آور:  بازگویی زیبایی و عظمتی که حسین در عاشورا آفرید، نه به قلم ممکن است. نه به زبان. و بازنمایی آن نه در توان زیباترین تابلوهای هنرمندان است و نه در هنر پرده‌های سینماگران. به‌رغم آن، هرکسی از آن واقعه ترنم دل خود می‌کند. بلبل به غزل‌خوانی و قمری به ترانه…

ا ینکه اقبال لاهوری به مثنوی و سروده‌ای زیبا می‌گوید: “خون او تفسیر این اسرار کرد و ملت خوابیده را بیدار کرد …” شاید به‌تنهایی افاده مقصود نمی‌کند. با کمال احترام به روح بلند آن فیلسوف دلسوخته و عاشق حسین(ع) باید افزود که، هم خون و هم زبان حسین، تفسیر آن اسرار کرد.

او در مقابل قومی، تا بن دندان مسلح و اکنده از شقاوت و ستم و جهل و فریب و نفاق که پوستینی وارونه از اسلام پوشیده و پشت به قبله نماز می‌خواندند، با استواری و صلابتی که تاریخ ستم و ستون فقرات آن در طول چهارده قرن از آن می لرزد، ایستاده بود و می فرمود: “… اگر آن فرومایه، فرزند فرومایه، مرا میان دو امر کشته شدن و یا تسلیم با ذلت قرار داده است، آگاه باشید و آگاه باشد که دامن من و نیاکانم از ذلت به دور است…

خدا و رسول‌خدا چنین ذلتی را بر من نمی‌پسندد. غیرت غیرتمندان تاریخ و دامان پاکی که در آن پرورش یافته ام و شیر پاکی که از پستانی مطهر نوشیده ام، چنین تسلیم ذلت‌باری را بر من نمی‌پسندد. و چنین اجازه‌ای را بر من نمی‌دهد که اطاعت افراد پست را بر قتلگاه کریمان ترجیح دهم….”

او دریافته بود که حسین بودن و فرزند علی بودن و از سینه فاطمه شیر نوشیدن و… چه مسئولیتی برعهده او نهاده است. لبی که بوسه‌گاه نبوی گشته بود؛ نمی‌توانست چیزی جز این بگوید.
او می دانست که:
از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بود.

حسین، مفتخر به افتخارات کوچکی نبود که آنها را با  متاع  پست دنیوی، در یک کفه ترازو قرار دهد؛ چه رسد به اینکه که این متاع با بیعت ذلت‌باری نیز آمیخته باشد.

معاویه هم با آن هوشمندی شیطنت‌آمیز خود، این عظمت را در وجود و خمیره حسین دریافته بود که به تاکید موکد بر فرزند خود، وصیت  کرد:  “هرگز بر پر و بال حسین مپیچ و از اخذ بیعت او صرفنظر کن؛ وگرنه ناسازترین روزگار را برای تو رقم خواهد زد”.

اما جوان اموی، نادان‌تر از آن بود که این بخش از سیاست ماکیاولیستی پدر را درک کند. او سیاست مشت آهنین در پیش گرفت و از عواقب آن نیز، هرگز نیاسود. او با ایمان و اراده‌ای خلل‌ناپذیر، در افتاده بود…

با ایمانی که از همه چیز دنیا، دیده فروبست و فقط  راز دل خود را با خدا گشود و گفت: “…. خدایا تو فقط تکیه‌گاه منی در هر اندوهی. و تو امید منی در هر سختی. در هر مشکلی که برای من پیِش آید، تو مورد اعتماد و آماده‌کننده سازوبرگ من هستی. چه‌بسا اندوهی که دل‌ها در آن سست و تدبیرها در آن اندک شود. دوست در آن خوار و دشمن در آن شاد شود. اما من در هر شرایطی ،نگاه به تو دارم و از غیر تو دیده  فرو بسته‌ام خدایا…”

و همین وجوه زیبا و خیال انگیز این واقعه است که ۱۴ قرن است،آنرا برای تاریخ، هم تاریخی ساخته است و هم قدسی و هم جاودان.
همین وجوه زیبایی ها و در عین حال تراژیک است که چهارده قرن است آحاد متفکرین عالم را از اقبال لاهوری و مولوی مسلمان تا جرج جرداق مسیحی و … در مقابل خود، به احترام و عزا واداشته است، تا مولوی با آه و حسرتی جگر سوز گوید:

کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی.
کجایید ای سبک‌بالان عاشق؟
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای در زندان گشوده؟
بداده، وامداران را رهایی
کجایید…

و اقبال لاهوری با زبانی جانگداز گوید:

“ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان”

و جرداق مسیحی با تمام عشق و ارادت به مسیح، صدای عدالت و آزادگی و حریت را از جنجره حسین و پدر حسین بشنود و با شنیدنش بنالد و ناله و حسرت خود را در اثر معروفش:
“الامام علی صوت العداله الانسانیه”
با تاریخ باز گوید
و نه آنها،
بلکه جا دارد که جامه در خم گردون به نیل زند ، چون این خبر به عیسی گردون نشین رسد.

ایام سوگواری سرور آزادگان عالم بر همگان تسلیت باد…